مسجد سهله و مائده ی آسمانی
ازصدای سخن عشق ندیدم خوشتر یادگاری که در این گنبد دوار بماند
***
شبی [۱] در محفل انسی با عده ای از دوستان که از یزد برای دیدار آقا آمده بودند، به محضرش بار یافتیم و به پای صحبت های گرم و دل نشینش نشسته بودیم؛ زیر آن درختی که گل های تر داشت، نزد آن کس که از دل خبر داشت:
دلا نزد کسی بنشین که از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که آن گل های تر دارد
راز دل می گفتیم و راز می شنیدیم اما راز پرگداز، که از اعماق جان او بر می خواست و به دل های شیدای ما می نشست و ثمرش، افزونی نعمت در زمین های مستعد بود.
آن چه در پی می آید قطعات دل نشینی است که از آن عقیده ی تابناک و قریحه ی درخشان و از آن قاف قله ی عرفان، با سازی دل نواز و آوازی شور بر صفحه ی کاغذ تراوش کرده است، اما به علت گرفتاری های زیاد نتوانسته ام حالات عجیب و لطیف و روحیات پر رمز و راز او را در آن شب فرخنده و به یاد ماندنی تشریح کنم.
داستانی است مهم ، در ضمن بیان مطالبی مهم تر ، از آن دوران نجف و مسجد سهله ـ بسیار جالب و خواندنی ـ که ما آن را با مختصری از اندرزهای حکیمانه اش تقدیم عزیزان و دل دادگانش می کنیم:
ایشان ضمن بیانات خود، به ما فرمودند:
خدای متعال که می فرماید:« ومن یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب[۲]»، قول داده است کسی که تقوی داشته باشد، من رزق او را از آن جایی که گمان نمی برد می رسانم (حالا این رزق چه رزقی است؟ آیا رزق مادی و دنیوی است یا رزق معنوی یا هردو کاری نداریم و این بماند، می خواهم اصل مطلب را بیان کنم).؟
منظور از آیه ی شریفه این نیست که «رزق من حیث لا یحتسب » فقط شامل آن هایی می شود که درجه ی اعلایی از تقوی را کسب کرده اند و به مرتبه ی کامل و تمام عیارش رسیده اند؛ این که جای خود دارد و شکی نداریم بلکه مقصود این است که انسان به هر نسبتی که تقوی داشته باشد به همان نسبت خدای متعال، «من حیث لایحتسب» رزق او را می رساند حتی اگر کسی پایین ترین مرتبه ی تقوی را کسب کند، خداوند متعال در همان زاویه به قول خود وفا می کند و این مطلب برای بنده بالعیان و بالمشاهده روشن شده است، از همین عرب های عوام عراق و در ایران خودمان بسیار زیاد.
سؤا ل شد آیا چنین رزقی به شما رسیده؟ از شما خواهش می کنیم اگر بوده برای ما بفرمایید تا ضمن تقویت ایمان، به عمل نیز تشویق شویم.
پس از لحظاتی سکوت فرمود:« بله ، من قصّه ای دارم اما نباید آن را فاش کنم.»
عرض کردیم:« به ما اطمینان کنید و خواهش ما را بپذیرید.»
فرمود:« چون این بحث غیر مترقبه پیش آمد و به این جا رسید ومن هم دل های شما را پاک تر از حد معمول می بینم، احساس می شود که گفتنش بی اثر نباشد اما درعین حال اجازه دهید استخاره کنم، هر چه خدا بخواهد.»
قرآن را برداشتند و استخاره کردند، آیه ای که آمد چنین بود:« ولتکن منکم امة یدعون إلی الخیر یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر».[۳]
مرحوم آقا، در حالی که انگشت خود را لای قرآن گذاشته بودند مرا صدا زدند و قرآن را به من دادند و فرمودند:« این آیه را به مناسبت بیان این قصّه ، یاد داشت کن و به من بده.»
من نیز فوراً امتثال امر کردم و آیه ی مبارکه را درکاغذی یاد داشت کرده به ایشان تقدیم نمودم.
بعد فرمودند:« این قصّه را در عمرم فقط یک مرتبه درنجف اشرف برای آقای سهلاوی [۴] گفتم، که آقای سهلاوی هم با شنیدن این قصّه حال عجیبی پیدا کرد و از آن به بعد هم ایشان یک جورهای دیگری شد، گرچه خودش هم صاحب حالات بود اما در عین حال این قصّه خیلی روی ایشان اثر گذاشت. اکنون هم مرتبه ی دوم است که می خواهم بگویم، حتی برای صمیمی ترین دوستانم هم نگفته ام، اما حالا چون خدا خواست و زمینه اش هم فراهم شد ، می گویم.»
آن گاه فرمود:« قصّه ای است که برای خود من اتفاق افتاده و هیچ گاه آن را فراموش نخواهم کرد، رزقی خداوند متعال به من عنایت کرد که هنوز پس از گذشت سال های زیاد، لذت آن را زیر زبانم حس می کنم.»
قصّه این است که شب های چهارشنبه معمولاً من به مسجد سهله مشرف می شدم. یک شب چهارشنبه ای از نجف رفتم کوفه و آن جا نماز و اعمال مسجد کوفه را انجام دادم، شب بود و دیر وقت. با پای پیاده از مسجد کوفه به طرف مسجد سهله راه نسبتاً زیادی برای من بود و بیابان خاکی وترسناک، تاریک و خطرناک. ولی آن شب نمی دانم چه طور شد که من تو این فکرها نرفتم. نه بیابانی در ذهنم آمد، نه تاریکی ، نه تنهایی و نه طولانی بودن راه، هیچ . خیال می کردم می خواهم به مسجدی بروم که در کنار ما و در همسایگی ماست. به سوی مسجد سهله راه افتادم.
یکی از دوستان سؤال کرد:« آقا، در بین راه اتفاقی برای شما رخ نداده؟» ایشان چیزی نفرمودند و فوراً به صحبت های خود ادامه دادند.
فرمودند: موقعی که به مسجد سهله رسیدم دیگر آخرهای شب بود ومسجد، بسیار خلوت شده بود. من هم به شدت خسته، گرسنه و تشنه شده بودم به حدی که ضعف سر تا پای بدن مرا گرفته بود و این ماهیچه های بدنم می لرزید.
با آقای سهلاوی رحمة الله علیه، کلید دار مسجد هم که مردی بسیار عالی و متقی و اهل دل بود خیلی رفیق بودم . او هم وضعش خوب بود، بسیاری از شب های چهار شنبه را با او بودم ولی آن شب چون دیر وقت بود و می دانستم که خوابیده است، به خاطر خدا وبرای این که یک مؤمنی را ـ یک مسلمانی راـ برای چند لقمه غذا از خواب بیدار نکردم، گرسنگی را تحمل کردم و او را صدا نزدم. اما به خاطرخدا، نه به خاطر این که حالا آخر شبی خجالت می کشم او را بیدار کنم، گرچه من با او اصلاً رودرواسی نداشتم و از این که بروم او را بیدارکنم و برای من غذا آماده کند اصلاً خجالت نمی کشیدم. اگر هم می رفتم و بیدارش می کردم ناراحت نمی شد، شاید خوشحال هم می شد.
در هر صورت وارد مسجد شدم . دیگر خیلی به اذان صبح باقی نمانده بود. رفتم عقب مسجد، کناردیوار و با همان شدت ضعف ، ایستادم و مشغول نماز شدم.
دو رکعت نماز خواندم. سلام دادم و پیشانی به سجده ی شکر نهادم. همین که سرم را برداشتم ، دیدم یک مرد عربی که یک عرق چین سفید روی سرش و یک شال سبزی دور کمرش بسته بود، نزد من آمد و مرا به نام صدا زد و یک سینی که در آن یک بشقاب برنج و قیمه و یک کاسه ی آب بسیار گوارا و سرد اما بدون یخ بود، به من داد و گفت:
« (اکل) ؛ این غذا را بخور.»
گفتم:« ( من وین هذا العشه) این غذا را از کجا آوردی این وقت شب؟»
گفت: « من عندالله ان الله یرزق من یشاء بغیر حساب[۵]».
بعد گفت:« تو خیلی خسته و گرسنه ای ( انت تعبان، جوعان، عطشان، اکل و صل) ، این غذا را بخور و نماز بخوان.» ( یعنی تا بتوانی به عبادت خدا بپردازی).
من دیگر از بس گرسنه بودم ، از او یک تشکری کردم و مشغول خوردن غذا شدم به طوری که اصلاً نفهمیدم او که بود؟ از کدام طرف رفت؟ از کجا فهمیده بود من گرسنه ام و اسم مرا از کجا می دانست؟
و این غذا به قدری لذیذ بود که من در تمام عمرم چنین غذای لذیذی نخورده بودم و هنوزهم طعم لذیذ آن غذا را زیر زبانم احساس می کنم و لذت می برم. انگار این غذاهای متنوعی را که الآن می خورم ، طعمش در دهانم مبدّل به همان غذای دلپذیر و غیر منتظره می شود و غالباً هنگام خوردن غذا حالت خاصّی به من دست می دهد و به سوی نماز و دعا و عبادت تحریک می شوم.
به هر حال جای شما خالی ! غذا را خوردم و ته آن را پاک کردم و کاملاً سیر شدم و با خوردن این غذا به طور کلی خستگی از بدنم بیرون رفت و یک نشاط فوق العاده در خود احساس کردم که قابل وصف نیست.
بلند شدم نماز خواندم درحالی که به کلی از جریان غافل بودم. وقتی نمازم تمام شد متوجه شدم که ای داد ! کاش دنبالش رفته بودم ببینم او کیست و از کجا غذا آورده است؟
سپس در حالی که اشک هایش روی محاسنش جاری می شد و گریه صدای ضعیفش را می لرزاند فرمود:
« آخر، آن وقت شب در مسجد سهله و اطراف آن مغازه و مطعمی نبود.»
آن گاه ادامه دادند: من فکر می کنم این رزق لذید، به خاطر این بود که یک مسلمانی را برای خدا از خواب بیدار نکردم و مزاحمش نشدم و برای آسایش خودم به یک مسلمان آزار نرساندم.
ببینید یک کار خیلی کوچک چه اثر خوبی را درپی داشت ؟! اما باید برای خدا باشد، چه قدر خدای متعال دقیق و مو به مو به قول خودش عمل می کند، فقط این جا یک چیز خیلی مهم است و آن، برای خدا کار کردن است. نیت و هدف باید خدا باشد ، نه چیز دیگر ؛ اگر این شد آثارش را خواهید دید.
من گنه کار خودم را لایق چنین لطف و عنایتی نمی دیدم ولی همین که یک وجب به طرف او رفتم او هم عنایت کرده و جلوه ای از مهربانیش را برای من نمایان کرد.
حالا شما فکرش را بکنید ، ببینید اگر کسی تقوای مستمر داشته باشد، واقعاً در زندگی تقوی را پیشه ی خود کند و کوشش نماید طبق رضای خدا عمل کند و دایم در فکر جلب رضای پروردگارش باشد ، آن وقت خدای متعال با او چه معامله ای خواهد کرد.
خدای متعال با کیفیت عمل کار دارد نه با کمیت عمل. فرمود:« لیبلوکم ایکم احسن عملاً[۶]» نفرمود:« ایکم اکثر عملا.»
عمل هرچه قدر هم کوچک و کم باشد اما اگر کیفیت الهی و هدف فقط خدا باشد، آن مهم است و « رزق من حیث لا یحتسب» شامل او خواهد شد؛ رزق دنیوی یا اخروی یا هردو.
خداوندا! او را با اولیاء دین و ائمه ی طاهرین در بهشت برین محشور بفرما و ما را در پیروی از اهداف عالی و الهی او موفق بگردان.
والسلام علیه یوم ولد و یوم مات و یوم یبعث حیّا.
ذی الحجه ی ۱۴۱۳
قم ـ مؤسسه ی صاحب الامر(عج)
علی صافی اصفهانی
کتاب سوخته دلی غریب / ۵۹
—————————-
پی نوشت ها:
[۱] . در تاریخ ذی الحجه ی ۱۴۱۳٫
[۲] . سوره ی طلاق، آیه ی ۲و۳، یعنی: هرکس تقوا داشته باشد( و از خشم خدا بپرهیزد) خداوند راه نجاتی ( از فقر و بدبختی) برای او قرار می دهد و از آن جایی که گمان نبرد به او رزق و روزی می رساند.
[۳] . سوره ی آل عمران، آیه ی ۱۰۴، یعنی : باید از میان شما گروهی باشند که مردم را به سوی نیکی دعوت کنند و به کار پسندیده فرمان دهند و از کار ناپسند باز دارند و چنین کسانی رستگارند.
[۴] . آقای سهلاوی، مردی بسیار متقی و اهل باطن و در آن زمان کلید دار مسجد سهله بود و از دوستان بسیار خوب وصمیمی مرحوم آقا به شمار می رفت.
[۵] . آ ل عمران، آیه ی ۳۷، اشاره است به داستان حضرت مریم در محراب عبادت که قرآن می فرماید:« و کفلها زکریا کلما دخل علیها زکریا المحراب وجد عندها رزقا قال یا مریم انّی لک هذا قالت هو من عندالله ان الله یرزق من یشاء بغیر حساب». یعنی : و سرپرستی مریم را زکریا به عهده گرفت ، هرگاه که زکریا در محراب بر او وارد می شد، خوراکی نزد او می یافت ، می گفت ای مریم این خوراک از کجا برایت آمده است ، می گفت از جانب خدا به درستی که خدا به هر کس بخواهد بی حساب روزی می دهد.
[۶] . سوره ی هود، آیه ی ۷، یعنی: او آسمانها وزمین را … آفرید… تا شما را آزمایش کند که کدامیک عملش بهتر است.